زندگی شخصی
قصه زندگی هرکدوم از ما آدما ی رمان هیجانی و قابل تامله
زندگی که گاهی سخت، گاهی شیرین، گاهی غم انگیز و گاهی شاد و رمانتیک
گاهی پر از شکنجه و قساوت و پستی ادماس
گاهی هم پر از خوش و شادی و خوشبختی و نیکخویی
گاهی زندگی های که با رنج و سختی شروع میشه و با عشق و خوشبختی و موفقیت به پایان میرسه
گاهی هم زندگی هایی که همه باخوشی کنار هم زندگی میکنند صفا وصمیمیت و همه چی هست اما فقط ی اتفاق مثه مرگ یا تصادف زندگی همه رو بهم میریزه
این روز پر از کنکاشم پر از ی حس ناشناخته که هیچ اسمی براش ندارم
به غرور و خودبینی آدما نگاه میکنم، به این که سعی دارن دیگران رو اونجور که خودشون میخوان بسازن
آدمایی که به هیچی نرسیدن و حالا به زور و جبر و اجبار میخوان به حرف و خواستشونه برسن
ولی ی چیز و یادشون رفته اونم اینکه
هرکسی ی ذاتی داره، ی شخصیتی داره، و ی سلیقه ای
(شاید پیش خودت بگی خب حتما ذاتش مشکل داره، شاید سلیقش مشکل داره، شخصیتش مشکل داره ... منم میخوام بهت بگم STOP ...خودت رو بذار جای اون ادم یعنی مشکل داری یا ارزو و خواسته ای داری که اطرافیات نمیذارن بهش برسی یا نذاشتن بهش برسی مثلا مدرک تحصیلی خاص، ذات خوب یا بد، یا نحوه لباس پوشیدن ( لطفا عقیدتی و مذهبیش نکنید) انتخاب رنگ لباسف انتخاب شغل و ... )
و بخاطر دیگران انتخابی رو کرده که الان داره عذاب میکشه و به زور ادامش میده
ما ادما به هیچ عنوان عروسک خیمه شب بازی دیگران نیستیم
ازهمین الان به خودت عهد ببند که درآینده مادر و پدر خوبی باشی ... کاری کنی که بچه ات با عقل و درایت راه آیندشو پیدا کنه ... انتخاب درستی داشته باشه ... بهش یاد بده تا انتخاب کن و راهش رو پیدا کنه
نه اینکه چون خودت توی دوره جوونی و نوجونی و کودکی پدر و مادرت بخاطر تعصبات بی جا تورو از خواسته هات دور کردن
خیلی از ماها خواسته هایی داشتیم که بالاجبار احتیاج به حمایت خانواده داشتیم اما حمایتی ندیدم... تو این دوره زمونه هم باز هم بالاجبار به پول احتیاج داریم تا به خیلی از خواسته هامون برسیم
خیلی از افراد از جمله خودم خود خانواده راه بند بچه هستند ... خیلی ها بهم گفتند خودت میخواستی میشد ... اما بهتون میگم خیر امکانش نیست،
شاید شما شرایط خاصی داشتید و شده اما بازم میگم محدودیت ها برای هرکسی به نحوی هست که شاید براش خطر ایجاد میشد
یا بعضی مواقع باید خواسته خودت رو بذاری کنار فقط بخاطر عذابی که بهت تحمیل میکنن یا باعث میشه برای بقیه خانواده خطر و اعصاب اونا رو خورد کنه
مثلا علاقه داری توی ی رشته دانشگاهی خاص ادامه تحصیل بدی، اما پدر خانواده اجازه نمیده به خواستت برسی... برای رسیدن به خواستت تصمیم میگیری ی شغل مناسب پیدا کنی، اما باز هم همین پدر به شکلهای مختلف سنگ میندازه، چوب لای چرخت میذاره، میاد توی محل کار اعصابتو خورد میکنه .. اگر زمان رفت و امدت دیر یا زود شه به ی شکل دیگه اعصابتو خورد میکنه، وقتی توی محل کار داری انجام وظیفه ای به عناوین مختلف تماس میگیرن و اعصابتو خورد میکنه و... همه این مسائل باعث میشه هرچقدر هم از نظر مدیر محل کارت بی نقص باشی اما همین مزاحمت ها باعث میشه عذرت رو بخوان ...
انقدر ب این کارها ادامه میده که مجبور میشی پا روی خواستت بذاری و ببوسیش بذاریش کنار
توی مملکتی که ما داریم زندگی میکنیم و دینی که داریم باید به خواسته خانواده باشی
اگر بخوای قانون کشور درنظر بگیری که وصله هایی بهت میچسبونن که مجبور میشی بگی آبروم مهمتره تا آرزوم
اگر دین رو بخوای در نظر بگیری باز احترام پدر و مادر واجبه و باید بخاطر رضای خدا و خانواده ات باز هم از خواسته ات بگذری
اینا هیشکدوم توجبه نیست واقعیت ... واقعیتی که ذره ذره با وجودم لمس کردم
ادمایی که تحصیلکرده هستند اما خوردت میکنن، از افسردگیت لدت میبرن اما حاضر نیستند تورو خوسحال ببین ... ترجیح میدن به خواستشون برسن اما تورو گریون ببیند
بهت وعده میدن میگن برو جلو من ازت حمایت میکنم و جوری پیش میبرن که فقط باید خودشون کار رو به سرانجام برسونن تو هم به خاطر نسبتی که باهاشون داری بهشون اعتماد میکنی اما دقیقا فقط ی قدم رسیدن به هدفت به آرزوت همچین از کنارت رد میشن و ی تنه کوچیک میزنن به شکلی که هرکاری کنی نمیتونی به راهت ادامه بدی باصورت میخوری زمین
و دیگه تا مدتها نمیتونی کاری کنی ... بعدم میندازن گردن خودت
لحظه های سختی هستش اما کاری نمیشه کرد
و مجبوری به این زندگی شخصی کسالت اور پر از جبر ادامه بدی و بگی من مشکلی ندارم
همه چی خوبه
به قول حمید طالبزاده همه چی آرومه
.
.
.
*-* *-* *-* *-*